هی سلام! چند سال شده؟ یک؟ دو؟ مدتهاست که به اینجا سر نزدم! تقریبا فراموشش کرده بودم! نمیدونین چقدر فکر کردم تا رمز و اینا یادم بیاد! الان هم داشتم پست های قدیمی رو نگاه میکردم... یه جورایی، ام، خجالت آورن! دختر کوچیکی که اینها رو میذاشت، خیلی وقته بزرگ شده! بله من واقعا بزرگ شدم! انقدر که تمام این وبلاگ باعث خجالتم میشه! ولی جالب بود! برگشتن به یکی دو سال پیش! واقعا جالب بود!
ولی انقدر از اینجا خجالت میکشم که دارم به نابود کردنش فکر میکنم! نظرتون چیه؟ با کیفیت تر ادامه بدم یا نابودش کنم؟ هر چی شما بگین!!!
-آنا
من از آینه ها میترسم
از آینه هایی که حقیقت را نشان می دهند
میترسم یک روز که به آن نگاه میکنم
دیگر خودم را نبینم
میترسم صورت نداشته باشم، مثل یک خواب بد که مدتها پیش دیدم
میترسم صورتم مثل یک انسان نباشد
میترسم به چشم هایم نگاه کنم
چون یک بار -قبلا- چیز ترسناکی درآنها دیدم
میترسم از نگاه کردن به آینه
میترسم یکباره ببینم در آن محبوس شده ام
میترسم از خودم
و از آنچه شاید در آینه ببینم...
سلام به همه دوستان...
من "برگشتم"...
خب مدت مدیدی(!) نبودم و فکر کردم یه سری بزنم... الان هم داشتم پست های قدیمی م رو نگاه میکردم و... خب راستش رو بخواین، هرگز تو فاز این جور چیزا(همین عکس نوشته هایی که گاهی میذاشتم) نبودم و نیستم... بنابراین فکر کردم بهتره کمتر از این جور عکس نوشته ها بذارم... خب حرف دیگه ای ندارم... مرسی!